نکند اندوهی برسد از سر دشت!!
پاهای برهنه ام را بر روی هر خار و خسی می نهم. اشک می ریزم از دردی که نمی دانم چطور به جانم افتاد و چطور از من رخت بربست. تو در منی و هر دردی در من تو را می آزارد! آرام باش کوچک من . من به دردهای این دنیا عادت دارم. این درد هم چونان دیگران می آید و می رود. شب صبح می شود. و از پس ظلمت این شکم نه توی من خورشید عالم تاب را خواهی دید. طاقت من زیاد است عزیزکم. تو فقط به من بچسب و همراه من بیا. چیزی باقی نمانده . این سه ماه آخر را نیز آرام و بی دغدغه زیر پوست من رشد کن شیرین ترین رویای من. دردی شدید در کلیه راست . ورم کلیه . بیمارستان چمران. گریه . باران. استیصال. ابروهای در هم گره خورده...
نویسنده :
لیسا
16:04